دوتا شعر اول رو احتمالا خوندید، اولی رو حمید مصدق گفته و دومی رو فروغ
در جواب اون گفته اما شعر سوم رو یکی دیگه از زبان سیب گفته که خیلی
قشنگه
مصدق
...
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
فروغ فرخ زاد:
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
شعر سوم
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود…
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
” او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! ”
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
” مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! ”
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذراتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت.......
نظرات شما عزیزان:
اشکان خان
ساعت12:06---9 مهر 1390
قشنگ بود رهاا جان ممنون از زحمتی که کشیدی
جمشید اصغری
ساعت6:09---9 مهر 1390
سلام،
البته بهتره خودمو بهتر معرفی کنم!
بنده از دوستای سید علی کیانور هستم.
راستش شعراتون خیلی قشنگ بود، من که لذت بردم.
یه انتقاد کوچولو راجع به وبلاگ...
البته جاش اینجا نیست، میدونم.
قالب سایت که بد نیست، اما مطلب مهم اینه که نوشته های قدیمی رو چرا بایگانی نمیکنید؟
فکر نمیکنید scroll سایتتون خیلی کوچیک شده؟
به نظرم اگه حداکثر 4 تا هم پست تو یه صفحه باشه، کافیه.
راستی، اسم وبلاگ هم یه کم غیر حرفه ایه!
raaahaaa !!!؟؟؟
شاید یکی از دلایل کم بازدید بودن وبلاگتون همین باشه...
ببخشید اگه با صراحت انتقاد کردم.
ان شاءالله که سازنده باشه.
lili919
ساعت1:22---9 مهر 1390
سلام.
رها جان بسیار عالی بود.شعر مصدق رو قبلا خونده بودم ولی باز از خوندنش لذت بردم.